
درست کنار حیاط موزه هنرهای معاصر، یک نفر نشسته که از دستسازههای سیمیاش پول درمیآورد. کم هستند کسانی که راهشان به خیابان کارگر شمالی افتاده باشد و از کنار جدولهای دندانه دندانه شده حاشیه بیرونی موزه هنرهای معاصر تهران بگذرند و این دستسازههای سیمی را ندیده باشند.
سیم و مفتول البته مصالحی نیست که برای اولینبار در مجسمهسازی به کار رفته باشد، اما احتمالاً اکبر فضلیپناه اولین کسی است که کارگاه مجسمهسازیاش را آورده گوشه خیابانی در تهران پهن کرده و همزمان، میسازد، میفروشد و گاهی اگر از آدم خوشش بیاد چیزهایی هم یاد میدهد.
نمیدانم دقیقاً از کی اینجا نشسته است و مفتول به هم میپیچد، اما خودش یک بار برای من تعریف کرد که اولین مجموعهاش 9 مجسمهای بوده که آورده اینجا گذاشته است برای فروش. خیابان کارگر شمالی به هتل لاله نزدیک است؛ جایی که گردشگران نهچندان ثروتمند خارجی در تهران معمولاً در آن اقامت میکنند و عصرها برای پیادهروی از دیوار حاشیه موزه رد میشوند. میگوید اولینبار یک زن و مرد خارجی خواستهاند همان 9 مجسمه را بخرند. ششتایشان را فروخته و سهتا هم مانده است یادگاری از اولین نمونه کارها.
فروش مجسمهها کنار خیابان از همینجا شروع شده است. مرد پنجاه و چند سالهای که کسی چیزی از تحصیلاتش نمیداند و هرچند حدسهایی در مورد گذشتهاش زده شده، اما دوست ندارد در آن مورد حرف بزند، حالا سالهاست که روزهای فرد با کولهپشتی و بساطش از شهر ری تا کارگر شمالی را با مترو میآید و جعبه وسایلش را که از دیوار داخلی محوطه موزه آویزان کرده است بالا میکشد و ساخت و فروش آثارش را وقتی شروع میکند که ظهر تقریباً رسیده است.
درختهایش شهره است. قبلاً یادم هست سادهتر بودند. حالا بعد از اینکه درختی با پوستی که میگوید عجیب بوده را اطراف خانهاش پیدا کرده، پوست درخت به مواد کارش اضافه شده است؛ درختهای سیمی اغلب با مفتول آهنی و گاهی با مس روی پوست کنده شده درختهای واقعی، ترکیبی از سردی فلزی و گرمی چوب بافتدار.
آدمهایی پیچیده از مجموعه مفتولها، گاهی شبیه گیسبافت و بیشتر شبیه بافت گلولههای نخهای بزرگ. بیشتر با سازهای ایرانی، تنبور، دف و چیزهایی مثل این. ارکسترهای کاملتری هم هست با مردانی ایستاده و نشسته با ساز و رهبران ارکستری که پایه نت روبهرویشان جا نیفتاده است.
آثار دیگری هم هست؛ مجسمههایی از خود اکبر، مرد قد بلند، لاغر اندام همانطور که خودش هست. اکبر در باد، مجسمه مردی با عصا و کمری خمیده و کیسهای روی دوش، طرحهای مرغ سهبعدی شده هم هست و به غیر از این درختها و آدمها، چیزی که برای خیلیها جالب است و بیشتر از همه مجسمههای دیگر فروش میرود، طرحهای ایستاده و سهبعدی اسمها، با یک تجسم فضایی تعجببرانگیز است. مفتولها در هم میپیچد و اسمها، طرحهای سهبعدی ایستاده روی پایهای که جایی بین الفها و لامها یا هر حرف دیگری که امکانش را داشته باشد گم شدهاند.
چیزهایی که اینجا میفروشد و البته همانهایی هم که میسازد، بین 10 تا 30 سانتیمتر ارتفاع دارند و در همین حدود هم عرض. پنج - شش سانت بزرگتر و کوچکتر هم شاید بشوند. تعداد کارهایی که هر روز روی این بساط به نمایش گذاشته میشود و به فروش میرسد، در روزهای مختلف از بیست تا صدتاست و گاه بیشتر هم میشود. میانگین قیمتها حدود 10 تا 20 هزار تومان است. کمتر کارهایی وجود دارد که بیشتر از 40 - 50 هزار تومان قیمتگذاری شده باشد و بتوان آنها را کنار خیابان به راحتی فروخت اما چیزهای کوچک و ارزان را مردم رهگذر راحتتر میخرند.
علاوه بر مفتولها و تکه چوبها، چسبهای فوری هم هست و چند ابراز دیگر، مثل حلقههای فلزی برای گِرد کردن سیم، دمباریک و انبردست. برای فرم دادن و برش راحتتر، سیمها کشیده میشوند تا راحتتر شکل بگیرند.
آقای فضلیپناه میگوید کارهای بزرگتری هم ساخته است و هنوز هم میسازد، با چیزهای سنگینتر، میلگرد و مفتولهای زخیمتر، کارهای سفارشی که قیمتشان گاهی تا یک میلیون تومان و بیشتر هم میرسد. میگوید قصد دارد نمایشگاههای بیشتری بگذارد. آدمهایی از کنار بساطش رد شدهاند و به او قول دادهاند که گالریهایی را برایش هماهنگ کنند و در برخی موارد هم خودش پیگیریهایی کرده که حاصل آن برپایی چهار نمایشگاه انفرادی بوده است.
گاهی هم برخی فروشگاههای وسایل هنری کارهایی از او را فروختهاند و میفروشند. دخترش که در لندن زندگی میکند، برخی از کارهایی را که با پست برایش فرستاده میشود، آنجا مثل تهران، در حاشیه پارکها و خیابانها میفروشد.
میگویم اینطور ساختن و فروختن کارها، کنار خیابان، با شیوه دستفروشها، ناراحتکننده نیست؟ برایش ناراحتکننده نیست؛ اول برای اینکه فکر میکند جای هنر و کار هنری، چه ساختنش و چه فروختنش، همانجا کنار خیابان است، نه در آتلیههای محصور و بسته و جدا از مردم و زندگی روزمره آنها. دوم برای اینکه با این شیوه هرکسی که از خیابان رد میشود میتواند خریدار بالقوه کارها باشد و مردم با خریدن آثار هنری آشتی خواهند کرد؛ البته کارهایی که هم ارزان هستند و هم تا حدود زیادی شباهتهایی با هم دارند.
بعضی از کارهایش را هم در سایتهای اینترنتی میفروشد؛ کاری که یکی از دوستانش که در همین خیابان با او آشنا شده برایش انجام داده است. عکس برخی کارها و قیمتشان را منتشر کرده و به فروش کارها کمک میکند.
میگوید خرج زندگیاش از همین فروختن آثارش در کنار خیابان درمیآید. همینجا هم خیلیها با او و کارهایش آشنا میشوند. خیلیها سفارش کارهای بزرگتر میدهند و طرح هایی برایش میآورند که ساختهاش را تحویل بگیرند و چیزهایی مثل این.
چند وقت پیش یکی از دانشجویان معماری دانشگاه تهران هم آمده بود که از او برای ساختن ماکت ورودی ساختمانی که پروژه پایاننامهاش بود، کمک بگیرد. به جز این دانشجو، خیلیهای دیگر را هم میشناسم که هفتهای یکی - دو بار سر میزنند، نیم ساعتی مینشیند روی لبه نیمکتهای سیمانی کنار بساط آقای فضلیپناه و تاب دادن و فرم ساختن از مفتولها را از او یاد میگیرند. اوایل رایگان بود اما حالا از هر نفر مبلغ کمی بابت هر جلسه آموزش دریافت میکند.
دیدن اولین کارهای آقای فضلیپناه و البته خودش، با موهای بلند سیاه و هیکل استخوانی، در کنار خیابان، میتواند هیجانانگیز باشد، اما بعد از سالها کارهای او تقریباً بدون هیچ تغییر قابل مشاهدهای، ساخته میشوند. اینکه هنوز بسیاری برای اولینبار مخاطب کارهای او هستند و هیجانزده میشوند نیز شاید بر ثبات فرم و محتوای کار این مجسمهساز تأثیرگذار بوده است.
شاید بشود گفت که او به دلایلی، که گفتنش شاید چندان هم آسان نباشد، با جریان اصلی هنرهای تجسمی فاصله دارد. او البته راهی به گالریها پیدا کرده و برای نمونه توانسته است مجموعهای از مجسمههای انسان، حیوان و درختهایش را در گالری برگ با نام "سایه خیال" به نمایش بگذارد. با اینکه خودش میگوید مجلههای تخصصی هنری توجهی به او نشان ندادهاند و این باعث دلخوریاش شده است، هنوز هم این امکان را دارد که خودش کمتر و پسرش بیشتر، با نشستن کنار خیابان، برای این مجسمههای مفتولی خریدار پیدا کنند.